تو لذات جهان و حشمتش دار


حقیقت حشمت دنیا ست آزار

زر و زن هم بمعنی نیست لذت


بود اندر حقیقت رنج و محنت

تو لذات جهان لذات دین دان


ز لذات جهان مقصود این دان

حقیقت هست لذات جهان علم


سخاو رحمت و احسان و هم حلم

ترا قوت بود از علم دینی


ازو مقصود هر دو کون بینی

ز علم دین بیابی سر کونین


بیابی در دو عالم زینت و زین

ترا لذت ز علم و از عمل بوی


چه خوانی لذت علم از عمل جوی

مجو لذت ز ملک و جاه عالم


بیفشان دست همت از دو عالم

ز غیر حق شوی هم بر کرانه


نه بینی خویشتن را در میانه

ز خود یکبارگی آزاد گردی


مطیع حیدر کرار گردی

ترا لذت ز حب شاه باشد


بمعنی گر بسویش راه باشد

ز مهر مرتضی یابی تو قوت


ببارد بر تو بس باران رحمت

تو او را جو که در عالم چو جانست


رفیق اولیا در هر زمانست

شدن در راه او لذات میدان


ازو باشد طریق راه عرفان

ازو باشد همه لذات این کار


برو طالب ره مولا نگه دار

عبادت را توهم لذات میدان


ولی باید که او باشد بفرمان

عبادت را بامر مرتضی کن


بترک غفلت و روی و ریا کن

مگردان سر دمی از راه عرفان


که تا کافر نمیری ای مسلمان

بغیر او اگر راهی گزینی


در آن ره خویش را درچاه بینی

ازو دنیا و عقبایت تمام است


حقیقت در دو عالم او امام است

ازو یابی بهشت و حوض کوثر


ازو گردی چه خورشید منور

که او باشد قسیم نار و جنت


رهاند مر ترا از رنج و محنت

حقیقت مرتضی را گر بدانی


کنی در هر دو عالم کامرانی

بهر چه مرتضی گوید چنان کن


عدوی وی بدوزخ جاودان کن

تو آن گفتار را لذات میدان


همیشه گفتهٔ عطار میخوان

دگر پرسی که عدل شاه چونست


که ظالم در دو عالم خود زبونست